جدول جو
جدول جو

معنی برنج گر - جستجوی لغت در جدول جو

برنج گر
(بِ رِ گَ)
آنکه آلات از فلز برنج سازد. شبّاه. (از دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنج گرده
تصویر برنج گرده
نوعی برنج با دانه های کوتاه و گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنج زار
تصویر برنج زار
زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رِ)
مخفف برنج زار است که شالی زار باشد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم). رجوع به برنج زار و شالی زار شود، تیز. حدید. بران. (یادداشت دهخدا). آلتی تند و تیز و برا: تیغ برنده. (فرهنگ فارسی معین) ، گوارا و هاضم: آب برنده، گوارنده. (از آنندراج). که زود گوارد طعام را. محلل. گوارنده، سخت سرد: آبی برنده. (از یادداشت دهخدا) ، سخت ترش: سرکۀ برنده. (از یادداشت دهخدا) ، محوکننده. زداینده. ساینده. کاهنده، چنانکه اسید و ترش و جز آنها، کاری:
ز دارا چو روی زمین پاک شد
ترا زهربرّنده تریاک شد.
فردوسی.
، پیماینده. طی کننده:
یکی دشت پیمای برنده راغ
به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَنْگْ، گَ)
مرکّب از: بی + رنگ + گر، طراح. نقشه کش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ گَ)
برزیگر و زراعت کننده. (برهان) (آنندراج). برزگر. رجوع به برزگر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ آ)
کسی که از دنبال اردویی رود و حمل غله و حبوب می کند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ بُ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان. سکنۀ آن 310تن است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن، لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
جایی که برنج میروید. مزرعۀ برنج. آنجا که برنج کارند. شالی زار. برنجار. برنجستان: بحکم آنکه برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142) ، روده ها، اعم از رودۀ انسان یا حیوان. (از برهان). و رجوع به برنداق شود
لغت نامه دهخدا
(لُمْ نَنْ دَ / دِ)
برنج کارنده. آنکه برنج کارد. آنکه شغل و حرفه اش کاشتن برنج باشد، خبث الحدید، قفل و زرفین و دربند، قسمی از آمله و هلیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
ارزیّه. آش برنج، مقابل بازنده. (یادداشت دهخدا). آنکه برد با او باشد، چون برنده در مسابقه و برنده در مناقصه و غیره. کسی که در قمار یا مسابقه یا بازی پیروز گردد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورق برنده، آتو، در بازی قمار و به مجاز در سیاست.
، دلیل و راهنما، کشش، که به عربی جذبه گویند. (از آنندراج) ، مؤثر و عامل و کننده. (ناظم الاطباء) ، پروانه، که شبها خود را به شعلۀ شمع و چراغ زند. (از برهان) (از آنندراج). پرنده. و رجوع به پرنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
برنجزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا گر
تصویر بنا گر
والاد گر سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
زراعت کننده زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
محل کاشت و برداشت برنج، مزرعه کشاورزی با محصول برنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنجزار
تصویر برنجزار
محل کاشت و برداشت برنج، مزرعه کشاورزی با محصول برنج
فرهنگ فارسی معین
چند دسته ی برنج روی هم انباشته شده، شالی کار
فرهنگ گویش مازندرانی
شالی کار
فرهنگ گویش مازندرانی